معنی کناره و حاشیه

حل جدول

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

حاشیه

کناره، کناره لباس، ناحیه و غیره، شرحی که بر کناره رساله یا کتاب نویسند، اطرافیان از اهل و عیال و خدمتگزاران، مصاحبان، همدمان. [خوانش: (یِ) [ع. حاشیه] (اِ.)]

فرهنگ عمید

کناره

کنار، کنار چیزی،
کرانه، ساحل،
* کناره جستن: (مصدر لازم) [مجاز] کناره گرفتن، دوری کردن،
* کناره گرفتن: (مصدر لازم)
کناره جستن، کناره ‌کردن،
[مجاز] از مردم دوری کردن، گوشه‌نشین شدن،


حاشیه

لبه و کنارۀ چیزی،
توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی،
نقش‌ونگار و زینتی که به‌صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می‌شود،
[مجاز] موضوع غیر اصلی و فرعی،
(موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه چهارگاه،
[قدیمی] = حاشیت

گویش مازندرانی

کناره

کناره – ساحل

حاشیه

لغت نامه دهخدا

کناره

کناره. [ک َ / ک ِ رَ / رِ] (اِ) کنار هر چیز. (برهان). به معنی کنار و مرادف آن است که به معنی گوشه وکنج است. (آنندراج). برابر با کرانه. پهلوی «کنارک »، اوستائی «کرنه ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین). حاشیه. (زمخشری). گوشه. (فرهنگ فارسی معین):
بازار پر طرائف و بر هر کناره ای
قیمتگران نشسته ستاننده ٔ قیم.
فرخی.
آید بر کشتگان هزار نظاره
پره کشند و بایستند کناره.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 165).
تو باشی در میان، ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره.
(ویس و رامین).
خوابت همی ببرد و من انگشت ازآن زدم
پیش تو بر کناره ٔ خوشبانگ باتره.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 384).
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست.
خاقانی.
دیدش به کناره ٔ سرابی
افتاده خراب در خرابی.
نظامی.
می برد به هر کناره ای دست
گه آبله سود و گه ورم بست.
نظامی.
سینه ای فارغ از گریوه ٔ دوش
گردنی ایمن از کناره ٔ گوش.
نظامی.
بایزید گفت من می گویم که مرید من آن است که بر کناره ٔ دوزخ بایستد و هرکرابدوزخ برند دست او بگیرد و به بهشت فرستد. (تذکره الاولیاء عطار).
ایمن مشو که رویت آیینه ای است روشن
تا کی چنین بماند در هر کناره آهی.
سعدی.
|| کرانه. نهایت. (صحاح الفرس). انتها. پایان. آخر. حد:
بی طاعتی داد این جهان پراز نعیم بی مرش
و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش.
ناصرخسرو.
بسی کردم گه و بیگه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره.
ناصرخسرو.
درویش تست خلق به عمر ایراک
از عمر بی کناره تو قارونی.
ناصرخسرو.
پای بند جفا چو چاره ندید
بحر اندیشه را کناره ندید.
سعدی.
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست.
حافظ.
|| ساحل. (فرهنگستان). ساحل رود و دریا. (از فرهنگ فارسی معین):
تو بر کناره ٔ دریای شور خیمه زده
شهان شراب زده بر کناره های شمر.
فرخی.
خوارزمشاه به تعبیه براند چون فرسنگی کناره ٔ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست. (کلیله و دمنه).
ترا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت
تو حال تشنه چه دانی که برکناره ٔ جویی.
سعدی.
بر کناره ٔ رود نیل پنبه کاشته بودیم. (گلستان). همچنین می رفت تا برسید به کناره ٔ آبی. (گلستان).
کشتی شکسته باد مخالف کناره دور
نز مردمی است پنجه که با ناخدا زنیم.
قاآنی.
|| جانب. طرف. کران. || جنب. پهلو. || بغل. آغوش. (فرهنگ فارسی معین). || هر یک از دو فرش کم عرض و دراز که به دو سوی میان قالی گسترند. کناره ٔ قالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشی که در کنار اتاق گسترند. (فرهنگ فارسی معین): کناره و سرانداز اعم از قالی یا نمد باید یک جور و میانفرش، که حتماً باید قالی باشد، ممکن بود، جور دیگر بشود. (تاریخ قاجاریه مستوفی از فرهنگ فارسی معین). || (ص) جدا.منفصل. (فرهنگ فارسی معین).

کناره. [ک َ رَ / رِ] (اِ) قلاب آهنی است که قصابان گوسفند کشته را بدان زده بر در دکان بیاویزند و معرب آن قناره است و به تعریب مشهور شده. (از انجمن آرا) (آنندراج). قلاب آهنین و معرب آن قناره در لغت هر چیزی را گویند که بر آن چیزها آویزند و در اصطلاح قلاب را خصوصاً قلابی که قصابان گوشت بر آن بند کنند. (برهان). قلاب آهنین. قناره معرب آن است. (رشیدی) (مهذب الاسما).


حاشیه

حاشیه. [ی َ] (ع اِ) حاشیت. حاشیه. کنار. کناره. کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیه ٔ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 196). || کناره و پیرامن جامه و جز آن. سجاف. || قسمی یراق برای دوره ٔ لباس. || حشو.آکنه. || شرح. || شتران جوان خردسال. اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج، حواشی. || مردم خرد و فرومایه. ج، حواشی.
- حاشیه ٔ خیابان، کنار خیابان. پیاده رو.
|| کسان. اتباع. خدَم َ. حشَم. کسان و اهل مرد و خاصه ٔ او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان:
مر حاشیه ٔ شاه جهان را و حشم را
هم مال دهنده ست و هم مال ستان است.
منوچهری.
زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن
این حاشیه ٔشاه رگ است و شریان است.
منوچهری.
بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو
آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه.
منوچهری.
هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم
با حاشیه ٔ خویش و سواران سرائی.
منوچهری.
پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری دادندی. (تاریخ بیهقی). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). و غلامان نوشتکین خاصه ٔ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. (تاریخ بیهقی). جمله ٔ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... (تاریخ بیهقی). احمد گفت: بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). از امیر فضل اندرخواه، خاصگان و حاشیت خویش را بخانه ٔ تو فرستد به مهمانی. (تاریخ بیهقی). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیه آنجا مقام کرده. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو).
جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو
چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است.
عبدالواسع جبلی.
|| کنار صفحه ٔ نبشته یا نه نبشته. کرانه ٔ کتاب و دفتر. هامش.پیرامون متن. مرز. مقابل متن، و مقابل بوم. || آنچه در کنار صفحه ٔکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات. از باب تسمیه حال باسم محل. || شرحی که بر متن نویسند. تعلیق. تعلیقه. || مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران. (غیاث). || سایه ٔ مرد. (منتهی الارب). ج، حواشی. || حاشیه ٔ بساط، سنیف. آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است. ج، حواشی. || متن و حاشیه کردن، عملی صحافان را که حاشیه ٔ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده، دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن.


حاشیه دار

حاشیه دار. [ی َ / ی ِ] (نف مرکب) هر چیز پهن کناره دار.
- جامه ٔ حاشیه دار، ثوب مفروز.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حاشیه

دامنه، کناره

فرهنگ فارسی هوشیار

حاشیه

کناره، کرانه، کنار

مترادف و متضاد زبان فارسی

کناره

پهلو، جانب، حاشیه، دامن، ساحل، طرف، کرانه، کران، گوشه، لبه


حاشیه

دامن، طراز، فراویز، طرف، گوشه، کرانه، کنار، کناره، لب، لبه، مرز، هامش،
(متضاد) متن، تعلیقه، شرح، پانویس، پانوشت، توضیح، حاشیت، اطرافیان، وابستگان

معادل ابجد

کناره و حاشیه

606

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری